، تا این لحظه: 10 سال و 6 روز سن داره

بهترین حس

آخرین پست 92 در آخرین ساعات سال 92+ آغاز 33 هفتگی

فسقل مامان الهی فدات بشم امسال اولین سالیه که کنار هفت سین تو تو دل مامانی دیروز رفتم  آرایشگاه و یه کم خرید کوچولو و با یه هوای بهاری و نوروزی و قشنگ اومدم خونه و امروز م از صبح حسابی در تکاپو  بودیم چند ساعت پیش هم با بابایی هفت سین رو چیدیم و کلی ذوق کردیم از اینکه سال دیگه تو چهار دست و پا کنون هی این طرف سفره رو بکشی  باز من بچینم تو بهم بریزی و کلی خندیدیم با باباجون بعدشم تخم مرغا رو رنگ کردیم و بازم نقاشی رو شیکم من که خیلی با مزه شد الانم برم حاضر بشم حدودا 1 ساعت و 25 دقیقه دیگه به سال تحویل مونده باورت نمیشه از اینکه تو تو دل مامانی هستی چقدر خوشحالم حس عجیبی دارم ---------- وقت ادیت عکسا ر...
29 اسفند 1392

فقط صبر+ آغاز32 هفتگی

ناز دونه مامان از جمعه گذشته یه مقداری درد کلیه خیلی اذیتم کرد همینطور مقدار خون زیادی که تو ادرارم داشتم منو حسابی میترسوند سه شنبه رفتم آزمایشگاه و جواب آزمایشمو گرفتم توی آزمایشای قبلی  ادرارم 3 مثبت یا 2 مثبت خون بود اما این 4 مثبت خیلی حالم گرفته شد بعدش رفتم که پوشکی که برات خریدم و عوض کنم ولی همش به فکر این بودم که فردا دکتر چی میخود بگه چی میشه و در کل حواسم پرت بود رفتم پوشگتو پس دادم و یه سری وسیله های دیگه هم که لازم داشتم برات خریدم که ایشالا بهتر بشم و وقت کنم عکسشونو میزارم-خلاصه چهارشنبه ساعت 6 رفتیم دکتر یار محمدی باز هم از بین همه مریضایی که دورو برش بودن چشمش به من افتادو با دست اشاره کرد بیا جلو و بعد سلام و اح...
27 اسفند 1392

سیسمونی 2

آلوچه یه من اینم اون سری از خریداته که2 هفته قبل انجام دادیم ببخشید که مرتب عکسا رو نگرفتم چون هم خسته بودم هم خوابم میومد قول میدم سری بعدی سیسمونی عکسای لباسای خوشکلت باشه که هنوز قسمت نشده بزارمشون قبل اینکه بریم سراغ سیسمونی یه چیز خیلی مهمتر دوستای مهربونم آبجیای گلم و خاله های عزیز پسرم یه راهنمایی میخوام ازتون من پوشک بدو تولد رو مارک اوی بی بی گرفتم فروشنده خیلی تعریفشو کرد من گفتم نمی خوام کرم دار و یا عطری باشه که موجب حساسیت بشه اونم گفت نیست و از باقی مارک ها برای بدو تولد کوچیکترو نرم ترو بهره خلاصههههههههه دهنش کف کرد از بس تعریف کرد براش ما هم چون هیچ تجربه ای تو این زمینه نداشتیم خریدیم آوردم خونه کل اتاقو بوی عطر پوشک...
18 اسفند 1392

31 هفتگی و خرید های 30 هفتگی و کلی شرمندگی

یکی یه دونه من هفته گذشته 5شنبه وقتی بابایی برگشت تماس گرفت که بیا دنبالم  که بریم برای پسرمون هم یه کم خرید کنم منم حسابی خوشحال شدم و جستم حاضر شدم و رفتیم بازار یه سری خرید  کردیم  فقط موندیم برای سرویس چوبت که نمی دونم میگیریم یا نه چون نیمه خرداد باید اسباب کشی کنیم اینجا هم اتاقی که برای شماست کوچیکه ایشالا هر چی قسمت باشه  نفس مامان و موقع برگشتن چون اکرم دوست گگلم صبح زایمان کرده بود دلم میخواست برم دیدنش که اتفاقی از اون خیابون رد شدیم اما بیمارستان و رد کردیم بعد بابایی گفت دور میزنم جاتون خالی اول دو ظرف فرنی گرم گرفتیم خوردیم بعدم من رفتم بیمارستان همراهیشو گفتم بیاد پایین و من رفتم دیدنش ماشالله یه فندق...
15 اسفند 1392

آغاز 30 هفتگی

وااااای مامانی چیزی تا روز دیدار نمونده الهی فدات بشم  هر روز با تکونات که حسابی بهشون عادت کردم بیشتر به خودم میام که من الان یه مادرم خیلی خیلی خدا مهربونه که منو لایق دونسته  به خاطر این نعمت و رحمت بزرگش هر روز ممنونشم منو ببخشه که گاهی اوقات از کوره در میرم و منکر دین و دنیا میشم الهی مامان فدای سکسکه کردنات بشه عشقم این روزها موقعی پیش میاد که از ته دل میخندم و قربون صدقت میرم و گاهی نگران میشم اون لحظه ها  موقع سکسکه کردناته که گاهی خیلی طولانی میشه و من همش نگران اینم که چی میخوای ؟گشنته؟ تشنته ؟شاید در روز 2 یا 3 بار سکسکه میکنی فدای چرخیدنای 360 درجت بشم - چند روزیه نمی دونم کجاتو به پهلوم فش...
8 اسفند 1392

اندر احوالات دیروز و سونوی داپلر مسخرهههههه

عزیزکم دیروز حسابی جفتمون اذیت شدیم البته من بیشتر از تو صبح ساعت 9 و نیم بابایت اومد و من تماس گرفتم با دکتر ذبیحی منشیش گفت باید بیای اینجا دکتر ببینه سونوتو و بگه که داپلر انجام میشه یا نه منم اعصابم خوررد هم اینکه باید اوووووووون همه راهو برم که ببینم میشه  یا نمیشه و هم اینکه شانس من داشت برف و سرما ریزه میومد  خلاصه حاظر شدم که دیدم بابات گفت خودم میبرمت جاده ها لغزندن و ترافیکم زیاده(از خدا جا پارک میخواستم بهتر از جا پارک نصیبم شد ) خلاصه رسیدیم و سونو رو نشون دادم منشیش گفت امروز یه داپلر دیگه هم داریم چون داپلر وقت 3 یا 4 مریضو میگیره شاید انجام ندیم -از اونجایی که دوست شگرد های آب کردن دل منشی رو یادم داده بود منم ...
6 اسفند 1392

یه مامان عصبانی

امروز من همش لحظه  شماری میکردم برای رفتن به سونو اونم از نوع سه بعدی که آخ جوون شمارو واضح تر میبینم دایی حسن دیشب تشریف آوردن خونه ما چون کاری براشون پیش اومده بود و امروز هم اینجا بودن ساعتای 4 بابایی با دایی رفتن بیرون بابا رفت سر کار دایی هم ماشین مارو گرفت و رفت دنبال کارش ساعت 7 شد دایی اومد و گفت با هم بریم دکتر و بعد بریم خونه خاله صدیقه خلاصه رفتیم و وارد مطب که شدیم خانوم منشی تا دفترجه رو دید گفت وااااااااای ما سه بعدی داریم ولی این سه بعدی داپلر هست چرا به من پشت تلفن نگفتین دکتر چی نوشته حرصم گرفت مثه چی پاچشو گرفتم گفتم خانوم محترم تو باید میپرسیدی من چه سواد پزشکی دارم که بفهمم دکترم چی نوشته (واقعا چه توقعی داشت؟) شما ک...
5 اسفند 1392

سیسمونی 1

خوجل مامان الهی فدات بشم 5 شنبه وارد 29 هفته شدیم و دارم این 11 هفته باقی مونده رو هر شب و روز با خیال تولد تو به سر میکنم فردا هم سونوی سه بعدی دارم از نگرانیم برای اینکه خدای نکرده عفونت به جفت نرسیده باشم بگیزریم خوشحالم که واضح تر میبینمت  میتونم حدس بزنم شکل کی باشی  عچشم اینم یه سری وسائلی که گرفتم برات دنبال پتوی دور پیچ ست این ساکت میگردم حتما پیداش میکنم و اصلا غصه نخور   جینگولی جات پالشت شیردهی و فلاسک و دندون گیر و پیشبند و ست مانیکور و برس و شونه و پستونک و قنداق خوریت وای من عاشق اینا با این رنگشونم وقتی تو بازار میگشتم و میدیدم رنگ این قابلمه های سیسمونی همش یا آبیه یا صورتی یا قرمز  حر...
3 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد